به
نام خالق زیباییها
جهانبینی
۱ و
۲
الفبای کنگره است. با آموختن جزوه
جهانبینی، دریافتم که تمام ساختارهای موجودی که ما در صور آشکارِ جهان
بیرون میبینیم، در صور پنهان و درون شهر وجودی انسان نیز وجود دارد
و برای ساختن هر ساختاری ابتدا باید
جهان درون را بشناسیم.
همانطور که در یک کشور پادشاه، گروه مافیا، انسانهای
نیک کردار وجود دارند، در شهر وجودیِ
انسان و صور پنهان ما نیز عقل حکم پادشاه، حسهای
منفی حکم گروه مافیا و حس مثبت، حکم انسانهای نیک کردار
رادارند
.
من
سالها بود که ناآگاهانه با تأثیر گرفتن از رفتار مسافرم و محیط اطرافم حسهای
منفی درونم را قوییتر کرده و شهر وجودیام را تخریب کرده بود و با قویتر کردنِ حسهای
منفی در مسیر تاریکی حرکت میکردم و دوربینم را فقط روی مسافرم و اطرافم زوم کرده
بودم و شهر وجودیام شبیه یک ویرانه شده بود و هیچ درک صحیحی از زندگی نداشتم و اگر
حس مثبتی در من به وجود میآمد، بسیار ضعیف و کوتاهمدت بود
.
زندگی من شرطی شده بود؛ یعنی اگر حال مسافرم خوب
بود و محیط اطرافم به میل و خواستهام بود، من هم حال خوبی داشتم و اگر غیرازاین
بود، من تحت تأثیر حسهای منفی و نیروهای بازدارنده قرار میگرفتم
.
بعد از سالها که خسته و درمانده شده بودم و خواستم که تغییر کنم، به اذن خداوند مسیر کنگره ۶۰؛ توسط عزیزی به روی من باز شد و من احساسم در لحظهی ورود به کنگره، مثل این بود که سالها در جنگل تاریک و خوفناک حرکت میکردم که با ورود به کنگره روبهرویم دریچهی بزرگی از پرتوهای نور را حس کردم. کنگره را مکان مقدس و هدیه خداوند حس کردم و دیدم اینجا تنها جایی است که با عشق مرا در آغوش گرفتند، بدون اینکه سن، تحصیلات، مجرد یا متأهل بودن، مقام و منصبِ آدمها برایشان مهم باشد. کنگره تنها جایی است که آموزش میدهند با عشق و بدون دریافت هیچ هزینهای و حال آدمها برایشان مهم است.
وجود
من شبیه تابلویی بود که سالها پیش تاکنون
ساخته بودم و لایههای آلودگی از تمام
حسهای منفی و شبه افیونی روی این تصویر را پوشانده بود و من باید لایه به لایه
این آلودگیها را از روی تصویرم پاککنم تا بتوانم تابلوی زیبایی از تصویرم را به
نمایش بگذارم
.
با عنایت خداوند و با آموزشهای استاد بزرگوارم متوجه شدم که هر چیزی که در صور آشکار میبینم ، در شهر وجودی من و در صور پنهان من نیز موجوداست . قدم اول برای تغییر این است که بپذیرم و در راستای آموزشها قرار بگیرم. در جهانبینی آموختم؛ انسان در پرتو آموزش و دانایی از حالت افیونی خارج میشود و به تعادل و سلامتی میرسد .
مسافر
با مصرف مواد، ساختار درونش افیونی شده و منِ همسفر با تأثیر گرفتن از مسافرم
ساختار درونیام شبه افیونی شده است؛ بنابراین برای ساختن ساختار شهر وجودیام
باید نیروها و حسهای منفی درونم را پیدا کنم و ساختار درونم را به سمت حس مثبت
تغییر دهم
.
در جهانبینی یاد گرفتم که باید عملکرد و نیرو داشته باشم تا بتوانم در مسیر حرکت کنم؛ بنابراین حس در وجود من عامل حرکت است. اگر افراد میخواهند خلقوخوی متعادل داشته باشند و در آرامش باشند، باید جهانبینی قابل قبولی داشته باشند. جهانبینی مختص جامعه معتادین نیست؛ بلکه مربوط به تمام انسانها میشود.